جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

سالروز شهادت نعمت اله کاظمی گرامی باد/این «سرباز گمنام» را بهتر بشناسیم/+عکس

اگر لایق بودم که شهید شوم، شما در شهادتم همچون امام سجاد(ع) و زینب(س) استوار باشید و به دشمن بفهمانید که ما را از شهادت در راه خدا هیچ باکی نیست و تا آخرین قطره خونمان به امام خمینی و راهش وفادار خواهیم بود…


نسیـــم دلفـان – بر سر مزار برادر شهیدش(محمدقلی) نشسته بود و دستش را روی قبرش گذاشت و سوگند یاد کرد “تا جان در بدن دارم نمی‌گذارم اسلحه‌ات بر زمین بیفتد و تا انتقام خون تو و یارانت را از کوردلان بعثی نگیرم از پای نمی‌نشینم حتی اگر کشته شوم.”

«شهید نعمت الله کاظمی» دومین فرزند …. بود، با اینکه نوزده سال داشت از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود و بارها به جبهه جنوب می‌رفت. یکبار هم در جبهه مجروح شد و درباره این موضوع هیچ اطلاعی به خانواده نداد تا اینکه بهبودی یافت و به خانه بازگشت.

وقتی امتحان کنکور داشت در کردستان بود. بعد از اطلاع از زمان آزمون مستقیم به اصفهان رفت. مشغول پاسخگویی به سوالات آزمون بود که بعلت خستگی شدید حالش بهم خورد اما امتحان را به سختی به پایان رساند.

وقتی نتایج کنکور اعلام شد اسم او در میان قبول شدگان رشته پزشکی بود. در پاسخ به اینکه باید به دانشگاه برود، می‌گفت:” امروز دانشگاه اصلی جبهه است و هدف من از رفتن به دانشگاه فقط حضور در صحنه های نبرد حق علیه باطل است”.

اخلاق، جذابیت و نورانیتش مرحمی بر دل اعضاء خانواده بود زیرا رفتار و کردارش بوی برادر شهیدش را داشت و فقط او می‌توانست جای خالی برادر را برای خانواده پر کند. در مورد آینده که حرف به میان می‌آمد فقط از جنگ و پیروزی می‌گفت. همرزمانش، این راز شگفت را از راز و نیاز شبانه، دعاهای خالصانه و رفتار و کردار نکویش در یافته بودند.

«شهید کاظمی» سرانجام در آخرین سفر خود به سوی جبهه غرب و منطقه کردستان در سمت رزمنده و از سوی یگان اعزامی سپاه پاسداران نورآباد در تاریخ ۱۳۶۲/۶/۵ بعلت اصابت تیر به ناحیه پا به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهیدکاظمی

 

خواهر شهید کاظمی با ذکر خاطره‌ای گفت: با شروع جنگ تحمیلی برادر شهیدم سروان «محمدقلی کاظمی» در جبهه حضور داشت و برادر دیگرم «نصراله کاظمی» نیز در خرمشهر بودند. بعد از شهادت برادر بزرگم روحیه او نیز کاملا تغییر کرد و مرتب از ما می‌خواست که به او اجازه دهیم به جبهه برود، جمعه روزی همراه دوستانش بر مزار برادرم رفته و سوگند یادکرده بود که راهت را ادامه می‌دهم و نمی‌گذارم اسلحه‌ات بر زمین بماند. وقتی ما ناراحت می‌شدیم، می‌گفت: “شما باید همچون حضرت زینب(س) صبور  و پیام رسان خون شهیدان باشید. در میان مردم گریه و زاری نکنید زیرا دشمنان خوشحال می‌شوند.”

هر سال تعطیلات را در جبهه می‌گذراند. سال ۱۳۶۰ چندین بار به جبهه اعزام شد و سال به جبهه غرب رفت و چندین ماه در جبهه های مختلف کردستان بود. در بیشتر عملیات‌هایی که در این مناطق انجام می‌شد شرکت داشت. یکبار در عملیات مجروح شد و ترکش به سینه و پاهایش اصابت کرده بود و بعد از مدتی که در بیمارستان بهبود یافته بود به خانه آمد و چون خیلی از نظر جسمی ضعیف شده بود ما پرسیدیم که چرا اینبار اینقدر ضعیف شده‌ای و در پاسخ به اینکه: زخمی هستی؟ لبخندی زد و گفت من خوب شده‌ام.

با سخنان شیوایش در مورد روحیه برادران رزمنده و پیشرفت آنها در جبهه برای ما سخن می‌گفت و همیشه سفارش می‌کرد که “پشت جبهه را گرم نگهدارید و هرگاه کمکی از شما می‌خواهند دریغ نکنید و امام را همیشه یاور باشید.”

بیشتر مواقع از خرم‌آباد و دیگر شهرهای اطراف به جبهه اعزام می‌شد تا کسی از محل خدمتش اطلاع نداشته باشد. سال ۱۳۶۲ طبق معمول هر سال به همراه پسرخاله شهیدمان” حیدر” به کردستان رفت و در آنجا به شهر مریوان و در جبهه‌های مختلف مشغول خدمت شد. بردارم چون به منطقه آشنایی داشت و مورد توجه فرماندهان آن منطقه قرار گرفته بود او را به عنوان مسئول عملیات یکی از پایگاه‌های مریوان انتخاب کرده بودند.

وقتی که به مرخصی آمد ما به او گفتیم که دیگر وقت رفتن به دانشگاه است تو نمی‌خواهی به دانشگاه بروی؟ در پاسخ گفت: “امروز وجود من در دانشگاه جبهه لازم‌تر است و من هم باید به اندازه سهم خود وظیفه‌ام را انجامدهم،برای رفتن به دانشگاه وقت زیاد است.”

با این حرف‌ها ما را راضی کرد. سخنانش آنچنان منطقی و گیرا بود که همه ما به رفتن او به جبهه راضی و خوشحال بودیم. زمانی که برای آخرین بار از ما خداحافظی کرد مادرم طبق معمول قرآنی را بر روی سینی گذاشت و از او خواست که از زیر قرآن رد شود و او هم ابتدا قرآن را بوسید و سه بار از زیر آن رد شد و با لبخندی شیرین که خوشحالی او از رفتن به جبهه را نشان می‌داد، با همه ما خداحافظی کرد و رفت.

پسرخاله‌ام به او گفت این بار خیلی عوض شدی مثل اینکه آماده شهادتی: گفت من لیاقت ندارم. دوباره به او گفت مثل اینکه خیلی دلت می‌خواهد بگویند این گل پرپر ماست. در جواب گفت: “از این بهتر برای من هیچ چیز نیست که این گل پرپر ماست،هدیه به رهبر ماست.”

وصیتنامه شهید نعمت اله کاظمی 

بنام خداوند بخشنده مهربان

با درود و سلام به امام عصر(عج) و نایب بر حقش امام خمینی و سلام بر تمامی مومنان و شهدایی که دست از زندگی شسته و در راه حق مبارزه کردند، و به درجه رفیع شهادت رسیدند، و درود بر بسیجیان جان بر کف که مشتاقانه منتظر لحظات موعود هستند، تا راستی و صداقت را در راه وفای به پیمان با الله و پیامبر و ائمه اطهار و رهبر کبیر نشان دهند.

اینجانب نعمت اله کاظمی به عنوان یک بسیجی مسلمان و پیرو خط امام بر خود وظیفه و واجب می‌دانم که با توجه به اینکه هر فرد مومن باید آئین اسلام وصیت نامه بنویسد این حقیر از نظر مادی نه به کسی بدهکار و نه طلبکار از شخص یا اشخاصی هستم.

به پدر و مادر و برادران و خواهران و همه اقوام سلام می‌رسانم، و همچنین از همه خداحافظی نموده و حلالیت می‌طلبم، و بنده سفری در پیش دارم که آن مقصد و جایگاه همه است.

و رهرو آن سفر کرده عزیزم یعنی شهید بزرگوار (محمدقلی) نیز در راه خدا و پیروی از پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) و رهبر بزرگ انقلاب و در راه اهداف مقدس حق شربت شهادت نوشید، و خون پاک خود را در طبق اخلاص بدون هیچ و عذر و بهانه ای اهداء نمود.

پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهران بزرگوارم به شما وصیت می‌کنم که راه و طریقه خدا و پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) و رهبر عزیز را در نظر بگیرید، و به آنها عمل کنید و از شما می‌خواهم به واجبات اسلام عمل نمائید. از محرمات آن دوری نمائید، زیرا همه شهدا به این خاطر شهید شدند، و این راهی که بنده طی می‌کنم، طریق مسلک سالار شهیدان است، و او با عمل خود اسلام را بیمه کرد، و هم اکنون دشمن بعثی و امپریالیسم که با تمام قدرت به کشور امام زمان(عج) هجوم آورده و ما باید در مقابل تمام کید و مکر کفر بایستیم و  از دستاورد‌های انقلاب خون رنگامان چون کوه با صلابت و محکم بایستیم و دفاع و حراست کنیم.

پدر، مادر و برادران و خواهران و همه اقوام و دوستان و برادران مذهبی به شما وصیت می کنم که پشتیبان اسلام و ولایت فقیه باشید، و در نمازهای جمعه و جماعات شرکت فرمائید، و با نماز است که شیطان را از خود دور خواهید کرد. اگر لایق بودم که شهید شوم، شما در شهادتم همچون امام سجاد(ع) و زینب(س) استوار باشید و به دشمن بفهمانید که ما را از شهادت در راه خدا هیچ باکی نیست و تا آخرین قطره خونمان به امام خمینی و راهش وفادار خواهیم بود.

اگر چه این روزها مطلع شدم که در دانشگاه سراسری در رشته پزشکی قبول شدم و بر مسلمانان تحصیل علم واجب است ولی با توجه به رهنمودهای امام اکنون جبهه دانشگاه است، و در دانشگاه ایثار و شهادت و فداکاری ادامه تحصیل می‌دهم. اگر فرصتی بود بعدها به تحصیل علم در دانشگاه می‌پردازم و از برادرانم می‌خواهم چنانچه لطف خدا شامل حالم گردید و فیض عظمای شهادت نصیبم شد، اسلحه‌ام را برداشته و جای خالی‌ام را در جبهه پر کنید و در پایان از همه شما می‌خواهم که مرا ببخشید و حلال کنید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار

التماس دعا

نعمت اله کاظمی

۱۳۶۲/۴/۲

 دلفان امروز/با تشکر از حجت الاسلام و المسلمین تیموری


» بخش شهدا و ایثارگران (اینجا)

۳ نظر

  1. عکس این شهید را چرا درج نکرده اید

  2. برادر ایشان محمد قلی کاظمی اولین شهید دلفان است سوم مهرماه سال ۵۹ به شهادت رسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *